اگر فانتزی را دوری از واقعیت تعریف کنیم، از منظر فروید این دوری، این تخیل، میتواند بهشکلی آگاهانه و مثبت به کار گرفته شود؛ همچون تخیل هنرمند یا تخیل دانشمند برای آیندهنگری و علم که موجب اختراع میشود. اگر فانتزی نباشد، چنین تخیلی نیز منهدم میگردد؛ اما دوری از واقعیت یا فانتزی ناهشیار همانقدر خطرناک و بیمارگونه است که فانتزی آگاهانه و مفید.
دوری از واقعیت بیمارگونه، همان خودداری از مواجهه با عالم بیرون و عدم برقراری ارتباط با واقعیت است. جایی که بیمار را به اضطراب و افسردگی، و در نهایت با کندهشدن کامل از واقعیت، به اسکیزوفرنی میرساند. اما اسکیزوفرنی هیچگاه آگاهانه ایجاد نمیگردد؛ همانند ایجاد فانتزی بیمارگونه و غلتیدنی به عالمی دور از واقع که به جنون ختم میشود.
حالا با وسیلهای مواجهیم که فانتزی ناهشیار را بهشکلی هشیارانه به مخاطبین تزریق میکند و بیماری انقطاع با واقعیت را باب میکند؛ عادیسازی اسکیزوفرنی در جامعه، زندگی در عالم مجاز و در نهایت دستیابی آگاهانه به جنون.
اگر علم قرار بود تا از ظرفیت فانتزی بهشکلی مفید بهره ببرد، حالا بهصورتی آگاهانه دعوت به بیماری میکند. چه بیماریای هولناکتر از دوری از واقعیت؟
چه بیماریای دهشتناکتر از زندگی در مجاز و دعوت به عدم ارتباط با افراد زنده و زندگی در برساختهای دیجیتالی؟
این خوشامدگویی به اسکیزوفرنی است.