وقتی صادق بوقی برای یک فروشگاه موبایل تبلیغ میکند و از حربههای شاد خود برای تبلیغ آن کالا بهره میبرد به این فکر میکنم که روند کالایی شدن هر پدیدهای در عصر ما چقدر میتواند سریع و بدون کنترل و افسار گسیخته باشد، تا حدی که اندیشه بکنیم یا نکنیم، یا حتی بشویم یا نشویم را از ما میگیرد. در واقع اصلاً اندیشیدن را از ما میگیرد، زمانی که ندانیم چه پدیدهای، چه گنجی را داریم، آنگاه استفاده از چنین موهبتی را نیز بلد نخواهیم بود و صادق بوقی و پدیدۀ شادمانیاش، همین است. در تبلیغ متأخر که امیدوارم آخرینش باشد، به او نگاه میکنم، او برای یک مغازه و موبایل میرقصد و شادمانی میکند، در حقیقت کار اخیر او کاستن ارزش آن چیزی است که آفرید، ایجاد کرد و حالا آن را زدود. کاستن ارزش شادمانی در بازار و تزریق روحیۀ شاد حال تبدیل به حربهای تبلیغاتی شده و بهتر است بپرسیم که کار او در موبایلفروشی روحی نیز دارد؟! اصلاً روح شادیاش در بازار کجا رفته است؟! چقدر معماری و میزانسن تبلیغ بدون نفس است، نفس را میگیرد، تصنعی است و بیجا. بدون حس و بدون فکر.
او چیزی که ساخت را منهدم کرده است.
انهدام آن چیزی که زنده بود.
انهدام شادمانیاش.