گفته بودیم که در زیرپروندۀ اول «فیلمرسانه»، به سراغ فیلمهایی خواهیم رفت که به شکلی مستقیم به رسانهها یا سازوکارهای رسانهای میپردازند. این زیرپرونده را با فیلمی از بیلی وایلدر بزرگ آغاز میکنیم. برگ برنده (Ace in the Hole) در سال ۱۹۵۱ و پس از شاهکار دیگری از وایلدر، یعنی سانست بلوار (.Sunset Blvd)، ساخته شدهاست. فیلم ماجرای یک روزنامهنگار (چارلز تیتوم، با بازی کرک داگلاس) را تعریف میکند که بهتازگی از کار بیکار شده و بعد از استخدام دوبارهاش در روزنامهای در آلبوکرکی، برای تهیۀ گزارشی راهی میشود. اینجاست که او فرصت را مناسب مییابد تا با تهیۀ گزارشی جنجالی، دوباره نام خود را بر سر زبانها بیندازد. همین طمع و جاهطلبی اما سیر حوادث را بهگونهای دیگر پیش میبرد.
وایلدر و همکاران فیلمنامهنویسش در این فیلم، انگشت اتهام خود را مستقیماً بهسمت رسانه و سوءاستفادههای آن میگیرند. تیتوم، بعد از آنکه بهشکلی اتفاقی سوژۀ خود را پیدا میکند، روند حوادث را بهنحوی میچیند که فقط و فقط به افزایش اعتبار و محبوبیت خودش بینجامد و در این بین، به نجات قربانی کمترین توجه را نشان میدهد. از همان ابتدا، که او وارد دفتر روزنامه میشود و تابلوی «حقیقت را بگو»ی آویخته از دیوار را دست میاندازد، مشخص میشود که او چگونه شخصیتی است.
اما تکاندهندهترین وجه فیلم آنجاست که وایلدر مفهوم فیلم خود را بهشکلی هنرمندانه گسترش میدهد. ما در ظاهر شاهد داستان یک روزنامهنگاریم، اما با استفاده از المانهایی خاص و مشخص، وایلدر پای همۀ رسانهها را وسط میکشد و درنهایت خود سینما را – بهعنوان اصلیترین گزینه – هدف میگیرد. تیتوم کسی است که حقیقت برایش اهمیت ندارد و حاضر است واقعیت را دستکاری کند تا داستانی خوب و مردمپسند بسازد؛ داستانی که به فروش خوب و معروفیت منجر شود. از همینجا معلوم میشود که او بیشتر یک داستاننویس است تا روزنامهنگار. داستان – و متعاقباً سینما – نیز لاجرم همین کار را میکنند. واقعیت را دستکاری و بازسازی میکنند تا به حقیقتی تازه و دیگر برسند.
این مسئله در بُعد میزانسنیک نیز قابلردیابی است. در ابتدا، ما با ریزش یک غار مواجهیم. خود «غار» به خودی خود یادآور تمثیل غار افلاطون است و مشابهت بیمانندی که با سالن سینما دارد. رفتن تیتوم با چراغقوهای به درون غار دقیقاً نمادی از کاری است که یک خبرنگار وظیفهشناس باید انجام دهد: نورانداختن بر زوایا و خفایای تاریک. او اما به وضعیت سرک میکشد تا بتواند با استفاده از آن، قصۀ خود را تعریف کند. به همین سبب نحوۀ عملیات نجات یا کاراکتر کلانتر یا واکنشهای همسر قربانی را دستکاری میکند تا با روایتش هماهنگ شود. او در واقع کارگردانی است که به همهچیز میزانسنی مشخص میدهد تا همان معنایی را به ذهن مخاطب برسانند که مقصود اوست.
رفتهرفته مردم به محل حادثه میآیند و مدخل غار مملو میشود از جمعیتی که برای تماشای عملیات نجات در آنجا جمع شدهاند. میزانسنی که یادآور تماشاچیهای نشسته در سالنهای سینماست که در حال تماشای یک فیلمند. آنطرفتر نیز کارناوالهایی بزرگ بر پاست؛ گروههای موسیقی، اغذیهفروشی و وسایل بازی. لوکیشنی که درواقع زمین بازی تیتوم و داستانش بود کمکم تبدیل به یک شهربازی بزرگ میشود که وظیفهاش سرگرمکردن کسانی است که برای تماشا آمدهاند. جالب است که عنوان اولیۀ فیلم نیز کارناوال بزرگ بود. خود تیتوم نیز، وقتی همهچیز تمام میشود و عملیات – و متعاقباً خودش و انسانیتش – شکست میخورد، خطاب به جمعیت میگوید: «سیرک تمام شد!»
نام برگ برنده از بازی پوکر وام گرفته شدهاست و اشاره به قماری دارد که تیتوم بر سر جان قربانی میکند. قماری که به محبوبیت کوتاهمدت خودش میانجامد؛ اما در پایان، با مرگ قربانی و مرگ خود تیتوم به سرانجامی تلخ و محتوم میرسد. اینگونه وایلدر نهیبی بسیار جدی به مخاطبی میزند که چشموگوشبسته مطیع رسانههاست و او را نسبت به سازوکارهای رسانهای آگاهتر میکند.