«هالیوود نو» یا «موج نوی هالیوود» اصطلاحیست که به دو دهه سینمای آمریکا یعنی دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ اطلاق میشود. در این زمان با وجود اتفاقات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعۀ آمریکا، سینمای این کشور نیز مجبور به پذیرش تغییر و تحولاتی اساسی شد. در ادامۀ این مطلب «هالیوود نو» را از جنبههای سیاسی، فرهنگی، رسانهای و بهخصوص از دریچۀ فیلم «بانی و کلاید»، فیلمی که آغازکنندۀ این دوران بود، مورد سنجش قرار خواهیم داد.
هالیوود نو و سیاست و فرهنگ
دهۀ ۱۹۶۰ برای آمریکا دههای مهم و تاریخساز بود از آنجا که این دهه برای مردم این کشور با فراز و نشیبهای فراوانی سپری میشد. از طرفی قشر جوان جامعه در پی زندگی و رؤیای خویش بودند و از طرف دیگر تفکرات سنتی نسل گذشته، آنها را محدود میکرد؛ در نتیجه این موارد و حوادث گوناگون این دهه باعث افزایش این شکاف نسلی میشد. این تفاوتها ریشه در وجدان اجتماعی آمریکا داشت که نشانگر نبردی بنیادین در دل و جان جامعۀ آمریکا بود و این نبرد برای آنها مفهوم «آمریکایی بودن» را تداعی میکرد. در این دوره، جنگ ویتنام در اوج خود بود. از طرف دیگر اتفاقات سیاسیای نظیر ترور جان اف. کندی در سال ۱۹۶۳، ترور مارتین لوتر کینگ در سال ۱۹۶۸ و رسوایی واترگیت بین سالهای ۱۹۷۲-۱۹۷۵ باعث تشویش بیشتر جامعه میشد. تعداد گروههای آزادیخواه نیز روزبهروز در حال افزایش بود و دانشجویان، کلاسهای خود را تعطیل و علیه سیاستهای آن دوران اعتراض میکردند. همچنین در این دوران، جنبشهای مختلفی مثل جنبش آزادیخواهی زنان آغاز به کار کرد. مصرف مواد مخدر، روابط جنسی آزاد، ورود قرصهای ضد بارداری به بازار، موسیقی راکاندرول، فرهنگ هیپیها و… حاصل نیازها و علایق قشر جوان آن دوره بود.
اما سینما و هالیوود چه جایگاهی در زندگی مردم آن زمان داشت؟
آن سالها هالیوود در دوران رکود خود قرار داشت. موضوعات فیلمها ربطی به حال و هوای مردم زمان خود نداشت و از طرفی ممنوعیتهایی که برای پخش صحنههای جنسی و خشن اعمال میشد، موجب نارضایتی مخاطبان شده بود.
در سال ۱۹۲۰ ادارۀ سانسور در سینمای آمریکا شروع به فعالیت کرد. تهیهکنندگان مجبور بودند که خلاصۀ فیلمنامۀ خود را برای کسب مجوز به این اداره ارسال کنند و بر اساس دستورالعملهایی اخلاقی تحت عنوان «قواعد عفاف»، فیلمنامۀ خود را اصلاح کنند. البته آن اداره قدرت خاصی نداشت جز اینکه فیلمسازان را به نزدیکی به ارزشهای متعادلکننده تشویق کند. به عنوان مثال پلیدی میتواند در کل فیلم جولان دهد ولی در نهایت و در آخر فیلم باید مغلوب شود.
در دهۀ ۱۹۳۰، با پیدایش سینمای رئالیستی، موارد سانسوری فیلمها نیز گسترش یافت. استودیوها از ترس ادارۀ سانسور تصمیم گرفتند که خود وارد عمل شوند و قبل از اینکه افراد بیگانه کار آنها را سانسور کنند، خودشان (به عنوان هنرمند) این کار را انجام دهند. نام این کار را نیز «قواعد تولید» گذاشتند.
در دهۀ ۱۹۶۰ با تأثیرات قشر جوان، تغییرات جامعه و همچنین گسترش پخش فیلمهای اروپایی (که در آنها برعکس فیلمهای آمریکایی، خبری از سانسور نبود) سیاستگذاران هالیوود مجبور به اعمال تغییراتی در قوانین شدند. بعد از این اتفاقات، سرانجام در سال ۱۹۶۸ سیستم سانسور هالیوود به سیستم طبقهبندی تغییر کرد و فیلمها دارای طبقهبندی سنی شدند. این سیستم جدید شامل چهار طبقه بود: جی (G)، ام (M)، اکس (X) و آر (R).
در سال ۱۹۸۴، G و M جای خود را به PG-13 دادند. مفهوم آن این است که در این فیلمها برخی از مطالب ممکن است برای کودکان زیر ۱۳ سال نامناسب باشد و از والدین درخواست میشود احتیاط کنند.
ردۀ R، برای فیلمهایی است که افراد زیر ۱۷سال برای تماشای این آثار، به همراهی والدین یا سرپرست نیاز دارند و این محتوا دارای موارد بزرگسالانه است.
ردۀ X که نام دیگری به نام NC-17 نیز دارد، برای فیلمهایی است که هیچ فرد دارای ۱۷سال سن یا کمتر مجاز به تماشای این آثار نیست و فقط بزرگسالان میتوانند آنها را تماشا کنند.
همانند صحنههای جنسی، صحنههای خشن نیز تا پیش از دهۀ ۱۹۶۰ به شدت سانسور میشد و با سیستم جدید، این صحنهها نیز بیش از پیش به فیلمها راه پیدا کردند. فیلمسازان آن دوره اعتقاد داشتند که در زمانی که آمریکا در جنگ است و افراد معروفی مانند رئیسجمهور و مارتین لوتر کینگ ترور میشوند، خشونت در فیلمها چیزی است که آمریکاییها با آن خو گرفتند. به عنوان مثال، فیلم «بانی و کلاید»، به کارگردانی آرتور پن و بازی وارن بیتی و فی داناوی که در سال ۱۹۶۷ ساخته شد و منتقدان و صاحب تفکران سینما آن را شروعکنندۀ دوران «هالیوود نو» میدانند، دارای صحنههای خشن زیادیست؛ به حدی که منتقدان امروزی ریشۀ خشونت در سینمای مدرن را در این فیلم میبینند. آنها اینگونه گمان میکنند که این فیلم، میراث فوق خشنی داشته که به سینمای مدرن ارزانی کرده است.
همچنین قشر اصلی مخاطبان آن روزهای هالیوود، قشر جوان آمریکا بودند. آنها که فیلمهای اروپایی را دنبال میکردند، از موضوعات و ژانرهای تکراری مانند وسترنها خسته شده بودند. پس تهیهکنندگان مجبور شدند که موضوعات و داستانهای خود را تغییر داده تا بتوانند هالیوود را از شر ورشکستگی کامل نجات دهند.
هالیوود نو و رسانه و سیستم استودیویی
در دهۀ ۱۹۵۰ با ظهور تلویزیون، مردم ترجیح دادند که به جای سینما رفتن، تلویزیون تماشا کنند. سال ۱۹۵۷ مجلۀ لایف، دهۀ ۱۹۵۰ را «دههای فاجعهبار» در فیلمسازی نامید و در مقالهای نوشت: «این ده سال بیسابقۀ اخیر بود که سلطنت سینما را نابود کرد.» در این زمان، برتری تلویزیون نسبت به سینما آنقدر زیاد شده بود که تهیهکنندگان را مجبور کرد که رویۀ خود را تغییر دهند. آنها دست به هر کاری میزدند که تماشاگر جذب کنند؛ از تجهیزات فنی مانند پردههای عریضتر و رنگهای بهتر گرفته تا تغییر و تحول در مسائل داستانی. در آن زمان سینما به جز تلویزیون رقیب دیگری نیز داشت. آن دهه، دهۀ طلایی پورنوگرافی در آمریکا نیز بود. فیلمهای پورنوگرافی نیمهقانونی شده بودند و تا دهۀ ۱۹۸۰، پورنوگرافی در شبکۀ پخش خانگی به توزیع گستردهتری دست یافت اما با کمتر شدن سانسور در هالیوود، فیلمها دارای صحنههای جنسی بیشتری شدند. در آن دوران پدیدهای شکل گرفت به نام «سینمای شبانه». در سینمای شبانه که مشخصاً برای بزرگسالان ایجاد شده بود، فیلمهای ترسناک، اروتیک و خشن پخش میشد. در آن زمان هرچه فیلمها در این مسائل افراطیتر عمل میکردند، در سینمای شبانه موفقتر بودند.
از طرفی سازندگان، نویسندگان و بازیگران آن زمان هالیوود، افراد مشخص و محدودی بودند؛ زیرا حضور افراد جدید و خلاق عمدتاً با مخالفت استودیوها مواجه میشد. بازیگران مطرح عمدتاً نقشهای تکراری قبول میکردند و از ریسک کردن و بازی در نقشهای گوناگون طفره میرفتند. در این بین، همان فیلم «بانی و کلاید» بازی را عوض کرد و دستورالعملهای هالیوود برای ساخت یک فیلم را زیر پا گذاشت. از موارد زیر پا گذاشتن این دستورالعملها میتوان به این موارد اشاره کرد که برای مثال، فیلمنامهنویسان این فیلم مطلبنویس مجله بودند، کارگردان آن یک روشنفکر تئاتری بود، بازیگر زن آن شخصی ناشناس بود، تهیهکنندۀ آن یک بازیگر پرافاده بود و بسیاری موارد دیگر. پس از این فیلم، سیاستهای هالیوود برای ساخت فیلمها تغییر کرد و استعدادهای نو اجازۀ حضور یافتند.
همچنین کارگردانهای آن زمان اکثراً تکنسینهایی بودند که به اصطلاح سینهفیل (به معنای شخص علاقهمند و دنبالکنندۀ حرفهای سینما) به شمار نمیرفتند و فیلمسازی را به صورت آکادمیک نیاموخته و به طور تجربی کارگردان شده بودند. اما نسل جدید فیلمسازان که فیلمهای سینمای جهان را دیده بودند، با خلاقیت خود پا به این عرصه گذاشتند. آنها از بزرگان سینمای آن زمان نظیر گدار، تروفو، فلینی، دسیکا و کوروساوا تأثیر پذیرفتند؛ لذا نسل قدیم فیلمسازان، نسل جدید را «بچهننرهای سینما» خطاب میکردند و از حضور آنها هراس داشتند.
از دیگر تأثیرات رسانهای و استودیویی هالیوود نو میتوان به جشنوارۀ «ساندنس» اشاره کرد؛ جشنوارهای که هدفش حمایت از فیلمسازان مستقل است. این جشنواره در سال ۱۹۷۸، با رویدادی کوچک تحت عنوان «یوتا / جشنوارۀ سینمای ایالات متحدۀ امریکا» کارش را آغاز کرد. سپس در سالت لیکسیتی راهاندازی شد و با حضور رابرت ردفورد، یکی از ساکنان قدیمی یوتا، به عنوان رئیس جشنواره برگزار گردید. این جشنواره با هدف رونق گردشگری توانست در همان سال نخست، سیصد شرکتکننده را به خود جذب کند. ردفورد معتقد بود: «مستقلها حرفی برای گفتن دارند اما مهارت گفتن آن را ندارند؛ و هالیوود حرفی برای گفتن ندارد اما مهارت بیان بسیار خوبی دارد». این جشنواره در سال ۱۹۹۱ به جشنوارۀ ساندنس تغییر نام داد و تاکنون بسیاری از بزرگان سینمای جهان از آن جایزه گرفتند. امروزه این جشنواره به یکی از بزرگترین مراکز اجتماع فیلمسازان فیلمهای کمهزینه و خارج از حلقۀ فیلمسازی هالیوود تبدیل شده است.
هالیوود نو و فمنیسم
تا آن زمان هالیوود به زنان، به چشم شخصیتهایی فرعی، بدون قدرت تصمیمگیری و همراه و مطیع قهرمان داستان (که عمدتاً کاراکترهای مذکر بودند) نگاه میکرد. پس از شروع جریانهای فمنیستی و آزادیخواهانۀ زنانه، هالیوود نیز مجبور شد که کاراکترهای زن خود را ارتقا دهد و قهرمانان زن جذاب و قدرتمندی خلق کند. در نتیجه آن نگاه صرفاً جنسیتی از روی آنها برداشته شد و دیگر زیبایی ظاهری، تنها دلیل انتخاب یک بازیگر زن نبود. به فیلمی که آغازکنندۀ هالیوود نو بود، نگاهی بیندازیم. «بانی» در فیلم «بانی و کلاید» (که بر اساس یک کاراکتر واقعی طراحی شده بود) از نظر منتقدان شخصیت پیچیدهای دارد. او در ابتدای فیلم یک زن معمولی از نگاه هالیوود است اما رفتهرفته هویت خود را پیدا میکند. این تغییر را در فرم لباس پوشیدن او نیز میتوان مشاهده کرد؛ بهطوری که در عین حفظ زنانگی، قدرت و جسارت او نمایان میشود. پس از این فیلم، فیلمسازان شهامت پیدا کردند که قهرمانان زن پیچیده و خارج از کلیشههای مرسوم خلق کنند. همچنین لباسهای این فیلم تأثیر گستردهای بر فرهنگ و سلیقۀ مد آمریکا داشت. این طرز لباس پوشیدن «بانی» علاوه بر اینکه نیمنگاهی به قهرمانان زن سینما در دهههای پیشین دارد، همزمان خط بطلانی بر نگاه زنان منفعل دهۀ ۱۹۵۰ میکشد.
موج جدید سینمای آمریکا هرچه که بود، رونق بزرگی با خود به همراه آورد و این سینما را از افول نجات داد. هرچند که در دهۀ هشتاد به جز چند اثر معدود از همین موج نوی کارگردانان، غالب آثار بیارزش و بسیار ضعیف بودند اما در دهۀ نود، موج دیگری شکل گرفت و دوباره سینما را به اوج رساند. برای درک بهتر موج نوی هالیوود میتوان به سه فیلمی که آنها را آغازکنندۀ هالیوود نو میدانند رجوع کرد؛ یعنی فیلمهای «بانی و کلاید» (به کارگردانی آرتور پن)، «ایزی رایدر» (به کارگردانی دنیس هاپر) و «فارغالتحصیل» (به کارگردانی مایک نیکولز). همچنین این موج نو باعث ظهور کارگردانان بزرگ هالیوود نظیر مارتین اسکورسیزی، جورج لوکاس، استیون اسپیلبرگ و فرانسیس فورد کاپولا شد. فیلمهای «تاکسی درایور» اسکورسیزی، «جنگ ستارگان» لوکاس، «ای.تی» اسپیلبرگ و «پدرخوانده» از فورد کاپولا، زادۀ موج نوی هالیوود هستند.