فیلمرسانۀ چهارم به فیلمی از رابرت ردفورد اختصاص دارد: مسابقۀ نمایشی (Quiz Show). فیلمی بر اساس داستانی واقعی که پیشتر در کتاب بهیادآوردن آمریکا: صدایی از دهۀ شصت منتشر شده بود. داستان یک مسابقۀ تلویزیونی به اسم بیستویک که در آن، دو شرکتکننده باید به سؤالات اطلاعات عمومی پاسخ دهند و هر کسی زودتر به امتیاز بیستویک برسد برنده است. برنامهای که میلیونها بینندۀ مشتاق دارد، اما رفتهرفته فاش میشود که برنامهای نمایشی است که درواقع اسپانسرها تصمیمگیرندگان آنند و اطلاعات شرکتکنندهها عامل اصلی بردن یا باختن در مسابقه نیست. با چنین دستمایهای، فیلم بر روی ماهیت نمایشی تلویزیون – و متعاقباً رسانهها – دست میگذارد و آن را در مقابل واقعیت و نمایش آن قرار میدهد.
سکانس افتتاحیۀ فیلم یکی از بهترین سکانسهای فیلم است. جایی که گودوین (راب مارو) برای خریدن خودرویی به نمایشگاهی رفته است. جایی از این سکانس، فروشنده به او میگوید تا رادیوی خودرو را روشن کند، چون تنها صدایی است که از صدای موتور خودرو خوشتر است. اینگونه فیلم بر این مفهوم تأکید میکند که در عصر حاضر (فیلم در سال 1994 ساخته شدهاست)، رسانه از ماشین (engine) مهمتر و پرقدرتتر است. ماشین که از دستاوردهای انقلاب صنعتی و اصلیترین مظهر جوامع پیشرفته و نظام سرمایهداری به شمار میرود حالا دیگر باید جایش را به رسانهها بدهد؛ بهعنوان قدرتمندترین عنصر عصر حاضر.
بعد از این افتتاحیۀ تأکیدکننده بر معنا، روند داستانی با ورود سؤالهای مُهرومومشده به ساختمان شبکۀ برگزارکنندۀ مسابقه نمایش داده میشود؛ با نمایی از پایین به بالا که نمایشگر برجی بسیار بلند است که جایگاه دستنیافتنی این شبکه را نمایش میدهد. این برنامهای است که مشتاقان زیادی دارد که دواندوان از مترو خارج میشوند یا پشت پنجرۀ خانههای دیگر میایستند تا آن را ببینند. در زمانهای که حتی آدمهای کور هم تلویزیون دارند (سکانس تولد فاندورن پدر)؛ اما لازم است تا به دیالوگی که گودوین به همسرش میگوید نیز توجه کرد: «ما یه تلویزیون توی اتاقخواب داریم، اما نمیشه این تُو سیگار کشید!» اینگونه کنایهای به مضربودن این رسانه زده میشود.
مرد اول این داستان نیز وکیلی است که در ابتدا نقشی چندان جدّی ندارد. گودمن کسی است که پیگیر ماجرای ادعاهای استمپل (جان تورتورو) میشود تا رفتهرفته و بعد از مصاحبه با آدمهای مختلف، پی به واقعیت این برنامۀ تلویزیونی ببرد. در این میان، صحبتهای او با چارلز فاندورن (رالف فینس) بسیار مهم است. در اولین دیدار، در دفتر چارلز در دانشگاه، او شعری از جان کیتس را میخواند: «زیبایی حقیقت است… این همۀ چیزی است که میدانی بر زمین و همۀ چیزی است که باید بدانی.» او در قدم اوّل چارلز را – که استاد ادبیات است – با شعر گیر میاندازد و در دیدارهای بعدی، در قرار ناهار، عنوان میکند که نمیداند اهل قمار هست یا نه و بعدتر، در بازی قمار، پی به این میبرد که چارلز کاملاً دروغ میگوید. بهخاطر همین هم قمار میکند و کار را به دادگاه میکشاند. دادگاهی که درنهایت و بهزعم خود او، برای گیرانداختن تلویزیون است؛ ولی این تلویزیون است که آنها را گیر میاندازد. قدرت رسانه این بار هم در مقابل اهمیت حقیقت پیروز میشود. بنابراین گودوین علیرغم معنای ظاهری اسمش (بُرد خوب) برنده نمیشود و فقط میتواند آدمهای درگیر در این مسابقه را تا چند سال از کار بیکار کند. ماهیت رسانه اما سر جایش هست و تهیهکنندگان و مجریان با برنامهای دیگر برخواهند گشت تا پول بیشتری دربیاورند.
در فیلم، مارتین اسکورسیزی هم نقشی کوتاه اما مهم را ایفا میکند. او نمایندۀ اسپانسر برنامه و یکی از افرادی است که میتواند نظرات بسیار پرنفوذی را به گردانندگان برنامه بدهد. مقدمات رفتن استمپل از برنامه را نیز هماوست که به تهیهکنندهها گوشزد میکند. هر که را او بخواهد هست و هر که را نخواهد نیست. اما استفاده از اسکورسیزی در این نقش معنای انضمامی بسیار جالبی را نیز به فیلم میافزاید. معنایی خارج از متن اصلی. آن هم اینکه روند ذکر شده در مورد این برنامه میتواند در عالم سینما و از طرف فیلمسازان (یا تهیهکنندگان) شناختهشده و قدرتمندتر نیز پیاده شود. اینگونه فیلم زمین بازیاش را گستردهتر میکند تا طعنهای هم به عالم سینما بزند.