در دومین شماره از زیرپروندۀ اول «فیلمرسانه»، یکی از شناختهشدهترین فیلمهای ساختهشده دربارۀ رسانهها را بررسی میکنیم. فیلمی که البته همزمان هم در مورد رسانه است و هم در مورد نظام سرمایهداری. چیزی که میتوان آن را بهنوعی مولّد رسانهها نیز نامید. بنابراین، سیدنی لومت کارگردان و پدی چایفسکی فیلمنامهنویس از این منظر دست به کاری بزرگ و مهم زدهاند و علت و معلول را با هم هدف گرفته و به هر دو تاختهاند.
شبکه (Network) فیلمی است محصول ۱۹۷۶. از منظر روایت، فیلم همزمان به زندگی سه تن از اصحاب رسانه میپردازد. سه نفری که هر کدام بهنوعی زندگیشان را بهخاطر رسانه قمار کردهاند. از طرفی با هاوارد (پیتر فینچ) سروکار داریم که کاهش سهمش از پخش برنامۀ خبری و متعاقب آن احتمال اخراجش، او را متمایل به خودکشی میکند. چه اینکه دستاویز دیگری در زندگی خود نمیبیند که به آن چنگ زند. برای او – و خیلیهای دیگر در نظام سرمایهداری – کار نکردن و کار نداشتن معادل بیمصرفی است و در صورت نبود کار، همان بهتر که «وجود» هم از میان برداشته شود.
از طرف دیگر، با دایانا (فی داناوی) مواجهیم. زنی جوانتر و جاهطلب که بهتازگی به شبکه آمدهاست و ایدههای زیادی برای قدرتگرفتن دوبارۀ این شبکه و برنامههایش دارد. او صراحتاً معتقد است «رسانه بیزنس است» و باید با استفاده از سازوکارهای تجاری، باعث پربینندهشدن برنامهها شد – حتی برنامههای خبری که قرار است اخبار و حقایق را به مخاطب اعلام کنند. دایانا آنقدر درگیر رسانه است که حتی در قرار عاشقانهاش با مکس نیز فقط از چنین مسائلی حرف میزند و دست آخر نیز به همین شکل به ارضا میرسد.
ضلع سوم ماکس (ویلیام هولدن) است؛ دوست صمیمی هاوارد و یکی از پیشکسوتان شبکه. کسی که رسانه زندگی او را نیز میبلعد و کارش به جایی میرسد که بهدلیل مخالفتهایش با ایدههای «بیزنسی» مطرحشده، از کار اخراج میشود. از اینجا به بعد، میتوان گفت که اتفاقاً او تنها کسی است که جان سالم بهدر میبرد و لااقل به سرنوشت شومی که هاوارد و دایانا درگیرش میشوند دچار نمیشود.
فیلم، هم در فیلمنامه و هم در میزانسن، از المانهایی مشخص و مهم در پرورش تمهای موردنظر خود بهره میگیرد. از همان دقایق ابتدایی، ما شاهد ساختمان شبکههای تلویزیونی مختلفیم. دو وجه شاخص در این میان وجود دارد. یک اینکه این نماها از پایین به بالا فیلمبرداری شدهاند. تکنیکی که سبب افزودهشدن جلال به سوژۀ فیلمبرداری میشود. ضمن اینکه نکتۀ پنهان و مهم دیگری هم در این میان وجود دارد. در این برجها، از مقدار زیادی شیشه در نما استفاده میشود. شیشه کارکردی نمادین بهعنوان عنصری شفاف و بدون پنهانکاری دارد؛ حال آنکه آنچه در این شبکهها اتفاق میافتد اتفاقاً توأم با پنهانکاری است و لزوماً حقایق به مخاطبان اراده نمیشود. آنچه به آنها داده میشود که میشود نام شبکه بیشتر بر سر زبانها بیفتد. دو اینکه سوژههای فیلمبرداری «برج»اند. برجهایی که از مهمترین نمادها و مظاهر سرمایهداریاند و در اینجا خانۀ شبکههای تلویزیونیاند. بنابراین، فیلم این دو مفهوم را با یکدیگر گره میزند.
این درهمتنیدگی را میتوان در استودیوی فیلمبرداری نیز بهوضوح دید. در پسزمینۀ جایی که هاوارد در آن برنامۀ خود را ضبط میکند، ساعت و تلفن قرار دارد. دو عنصر مهم در عصر سرمایهداری و نمادهای مهمی برای کنترل زمان و ارتباطات – توجه کنید که تلفن چیزی است که بعدتر در رابطۀ دایانا و ماکس نیز اخلال ایجاد میکند. ضمن اینکه این مفهوم در بستر داستانی نیز گسترش مییابد. زمانی که هاوارد خشم خود را بروز میدهد، ایدۀ استفادۀ تجاری از این خشم به ذهن دایانا میرسد. اوست که تصمیم میگیرد تا از این خشم در جهت معروفتر شدن و پربینندهتر شدن شبکه استفاده کند. درواقع سرمایهداری از چیزی ضدّ خودش (صحبتهای خشماگین و روشنگر هاوارد) استفاده میکند تا دوباره خودش را بزرگتر و پررنگتر کند. شبکه هاوارد را بهعنوان «پیامبری دروغین» به مردم ارائه میدهد؛ چیزی که بهشکلی علنی با کارکرد اصلی رسانه در تضاد است.
شبکه در اصل برنامههایی نمایشی برای مردم تدارک میبیند. هاوارد تبدیل به عروسکی میشود در دست رسانه. سکانسی که ینسن (رئیس شبکه) با او ملاقات میکند را بهخاطر بیاورید: پردهها کشیده و نورها خاموش میشود و فقط ینسن در مرکز نوری قرار میگیرد (شبیه سالن سینما) و خطابه آغاز میشود. اینجاست که هاوارد میگوید انگار خدا را دیدهاست. او آنقدر در نقش خود مستحیل شده که صاحب شبکه را خدا میداند. او عروسکی است که تا زمانی که سهمها را افزایش میدهد، از طرف بالاسریهایش تحویل گرفته میشود و مادامی که استقبال از او کمتر میشود (زمانی که حقایق کارآمدتری را بهزبان میآورد)، هدف ترور قرار میگیرد؛ آن هم در صحنهای نمایشی که همه برای غشکردن او دست میزنند و حتی تروریستها نیز به ابزاری نمایشی در دست رسانهها تبدیل میشوند.